– اگر به تو بگویند فقط چند روز دیگر زندهای چه میکنی؟
+ منظورت را نمیفهمم.
– فرض کن سرطان گرفتهای یا ایدز یا بیماری دیگری از این قبیل و میدانی فقط مدت کمی زنده خواهی ماند.
+ آدم اگر عاقل باشد همه حساب و کتابها را کنار میگذارد و بقیه عمرش را خوشگذرانی میکند.
– یکی بود که همین کار را کرد. هر چه داشت فروخت. همه پولهایش را به باد داد. مسافرت، بهترین غذاها، بهترین هتلها، زیباترین زنها. بعد میدانی چه اتفاقی افتاد؟ ناگهان راه علاج پیدا شد. حالا میتوانست به زندگی ادامه بدهد اما دیگر چیزی برایش باقی نمانده بود. همه چیز را باید از صفر شروع میکرد. و بدتر از همه اینکه تازه فهمیده بود زندگی یعنی چه.