. یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی، خانم نسبتا مسن محله، داشت از کلیسا برمیگشت … در همین حال نوهاش از راه رسید و با کنایه بهش گفت: مامان بزرگ، تو مراسم امروز، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد؟! خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت:… عزیزم، اصلا …
پیرمرد ایستاده بود دم در و پسر جوان را جلوی همه، بلند بلند نصیحت می کرد. وسط حرف هایش هم به مردمی که برای روضه آمده بودند، خوش آمد می گفت. پسر سرش را انداخته بود پایین و به حرف های پیرمرد گوش می داد. پیرمرد: نمی گویم ننداز، بنداز، ولی آخه این چیه؟ خب …