. آوردهاند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی مینمو د. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم. بهلول چون سکههای او را دید دانست که آنها از …
. روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بیآب، تشنهگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟ گفت:… صد دینار طلا. پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف …