نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه
به خاطر سایهی بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها
نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشنتر از چشمهای تو
نه به خاطر دیوارها
به خاطر یک چپر
نه به خاطر همه انسانها
به خاطر نوزادِ دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا
به خاطر خانهی تو
به خاطر یقینِ کوچکت
که انسان، دنیایی ست
به خاطر آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم
به خاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگِ من
و لبهای بزرگ من بر گونههای بی گناه تو
به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطر شبنمی بر برگ
هنگامی که تو خفتهای
به خاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی
به خاطر یک سرود،
به خاطر یک قصه در سردترینِ شبها،
تاریکترین شبها.
به خاطر عروسکهای تو،
نه به خاطر انسانهای بزرگ.
به خاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند
نه به خاطر شاهراههای دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
به یاد آر
#احمد_شاملو