احساس تنهایی | فاضل نظری | دکلمه

 

قرار ابرهای بی‌وطن بیهوده‌پیمایی‌ست
در آغوشم بگیر ای آسمان! روح تو دریایی‌ست

دمی سرسبزی ما را به پای سرخوشی مگذار
درختی مثل من هرسال ناچار از شکوفایی‌ست

تو هم بیچاره‌ای! بیچاره چون شیری که می‌داند
فقط وقت عبور از حلقه‌ی آتش تماشایی‌ست

چراغ حسن می‌افروزی و در شهر می‌گردی
ولی این دلربایی نیست، این تشییع زیبایی‌ست

به مردم چون پناه آوردم از تنهایی‌ام دیدم
که از «تنها شدن» جانکاه تر «احساس تنهایی»‌ست

 

فاضل نظری

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *