بایگانی برچسب: خدا

D&R: روزی دست خداست

. حاتم اصم که یکى از زهاد عصر خویش بود، مردى بود فقیر و عائله دار که به سختى زندگیش را اداره مى کرد، اما اعتقاد فوق العاده به خدا داشت شبى با رفقاى خود نشسته بود، صحبت حج و زیارت خانه خدا به میان آمد شوق زیارت به دلش افتاد به منزلش مراجعت کرد، …

D&R: گنجشک و آتش

. گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی گشت! پرسیدند: چه می‌کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و… آن را روی آتش می‌ریزم! گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است! و …

D&R: سفره خدا بزرگ است

. پیرزن نابینایی جلوی حضرت موسی (ع) را گرفت. گفت دعا کن خدا چشمانم را برگرداند. حضرت موسی گفت باشد. پیرزن گفت دعا کن جمالم را هم برگرداند. حضرت یک توقفی کرد. با خود گفت چشمانش را خدا داد، دیگر زیبایی و… وحی آمد که موسی چرا فکر می‌کنی؟ مگر از تو می‌خواهد؟… .

D&R: مرد خدا

. ابوسعید را گفتند: کسى را مى ‏شناسیم که مقام او آن چنان است که بر روى آب راه مى ‏رود. شیخ گفت: کار دشوارى نیست؛ پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند. گفتند: فلان کس در هوا مى ‏پرد. گفت: مگسى نیز در هوا بپرد. گفتند: فلان …

D&R: سبدِ تمیز

. یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی، خانم نسبتا مسن محله، داشت از کلیسا برمیگشت … در همین حال نوه‌اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت: مامان بزرگ، تو مراسم امروز، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد؟! خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت:… عزیزم، اصلا …

D&R: امید

. تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعت‌ها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه‌ای کوچک …