. چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوهٔ کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: «عمه جان…» اما زن با بیحوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمیرسد!» زن این را …