بایگانی برچسب: پسر

D&R: جواب منطقی براب ازدواج

. یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است: می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم. من ۲۵ سال دارم و بسیار زیبا، با سلیقه و خوش‌اندام هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم. شاید تصور کنید که …

D&R: پیرمرد و پسر

. پسر کوچولو گفت: «گاهی وقت‌ها قاشق از دستم می‌افتد.» پیرمرد بیچاره گفت: «از دست من هم می‌افتد.» پسر کوچولو آهسته گفت: «من گاهی شلوارم را خیس می‌کنم.» پیرمرد خندید و گفت: «من هم همینطور» پسر کوچولو گفت: «من اغلب گریه می‌کنم» پیرمرد سر تکان داد: «من هم همین طور» پسر کوچولو گفت: «از همه …

D&R: پدر و پسر

. پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید: تو می‌توانی مرا بزنی یا من تورا؟ پسر جواب داد: من می‌زنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز‌‌ همان جواب را شنید با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر …

D&R: آقا اجازه شهید شده!

. من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که…. معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف مهدی و گفت: «ببین مهدی جان! موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً، پدر خودت چه کارست؟» آقا …

D&R: فقر

. روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند چقدر فقیر هستند. آن‌ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در …

D&R: چرخه‌ی زندگی

. پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوهٔ چهارساله‌اش زندگی کند. دستان پیرمرد می‌لرزید، چشمانش تار شده بود و گام‌هایش مردد و لرزان بود. اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می‌شدند، اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می‌ساخت. نخود …