. پیری برای جمعی سخن میراند، لطیفهای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظهای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند…. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها …
. آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما میدانید که نوبل مخترع دینامیت است. زمانی که برادرشلودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترعدینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامهها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب …
. فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشتها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره …
. آوردهاند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی مینمو د. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم. بهلول چون سکههای او را دید دانست که آنها از …
. روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد! تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی میشناسم و موتور و قلب آن را کامل باز میکنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده میکنم! حال چطور درآمد سالانهٔ من یک صدم شما هم نیست؟! …
. همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود؛ نوبت به او رسید: «دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟» گفت: میخواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش را بست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت: حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته …