. میگویند: روزی یکی از انبیای الهی در گذر خود به مردی پیر و فرتوت برخورد که برای خود جایگاهی در بالای درختی کهن سال ساخته بود و در آن به عبادت خدا مشغول بود. سر سخن را با او باز کرد و در نهایت پرسید: حالا چرا اینجا زندگی میکنی؟ گفت: جوان که بودم …
. روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ۳ پند میدهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی! سوم اینکه در بهترین کاخها و خانههای جهان زندگی کنی!!! پسر لقمان گفتای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم …
. مدتها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت. هنوز مسیر زیادی را طی نکرده بود که صدای فریاد کمکی به گوشش رسید. او صدا را دنبال کرد تا به منبع آن رسید و دید که پسر بچهای در باتلاقی افتاد و آهسته و آرام به سمت پایین میرود. آن …
. پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوهٔ چهارسالهاش زندگی کند. دستان پیرمرد میلرزید، چشمانش تار شده بود و گامهایش مردد و لرزان بود. اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند، اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل میساخت. نخود …
. به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه «شیخ بهائی» رسید پس از سلام واحوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع «اصالت ذاتی ِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگیشان»؟ شیخ گفت: هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من «اصالت» ارجح است. و شاه …
. شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود” شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون امد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزند و ان راتحسین می کرد”پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید:این ماشین مال …