.
چند تا پسر جوان دورش را گرفته بودند . معلوم نبود چه می گفتند وچرا میخندیدند.
اما معلوم بود پسر دستفروش را سرکار گذاشتند.
طاقت نیاورد و گفت: چیکارش دارید بیچاره رو؟
یکی از جوان ها گفت به تو چه ، یکی دیگه گفت ولش کن و رفتند.
به پسر دستفروش گفت نگذار دست به سرت کنند.
پسر گفت بزار دست به سرم کنند اما بخرند…
.