ناشکر

تاجری قبل از عزیمت به سفری طولانی با همسرش خداحافظی کرد.

همسرش گفت: تو هیچ وقت هدیه‌ای قابل برایم نیاوردی.
مرد جواب داد: امان از دست شما زنهای نا‌شکر! هر چه که من به تو داده‌ام ارزش سال‌ها کار داشته است. چه چیز دیگر می‌توانم به تو بدهم؟
زن گفت: چیزی که به زیبایی خود من باشد.
سفر مرد ۲ سال طول کشید و زن منتظر هدیه‌اش بود.
عاقبت شوهرش از سفر بازگشت و گفت: بالاخره چیزی پیدا کردم که به زیبایی توست. البته بر ناسپاسی تو گریستم اما به این نتیجه رسیدم که آن چیزی که تو خواسته بودی برایت بیاورم. همه این مدت در این فکر بودم که هدیه‌ای به زیبایی تو وجود ندارد اما بالاخره پیدا کردم … و آینه‌ای به دست همسرش داد.

.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *