. زاهدی کیسهای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسهها گذاشت تا به نوبت آرد کند. زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا میکنم خرت سنگ بشود». آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.» .
. گویند که زمانی در شهری دو عالم می زیستند . روزی یکی از دو عالم که بسیار پرمدعا بود، کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت : این کاسه گندم من هستم ! ( از نظر علم و … ) و سپس دانه گندمی از آن برداشت و گفت :… …