بایگانی برچسب: بخارا

دانلود کتاب تاریخ بخارا (تالیف قرن چهارم ، ترجمه و بازنویسی قرن ششم)

گزیده‌هائی ازآنچه دراین کتاب می‌خوانید:ـ
چون بیدون بخاراخداه بمرد کودک او خردسال بود و خاتون که زن او بود به سلطنت نشست.
در سال ۵۶ سعید ابن عثمان از جیحون بگذشت و به‌بخارا آمد. خاتون کس فرستاد و گفت: «بر همان صلحم که با عبیدالله زیاد کرده‌ام.» و ازآن مال بعضی فرستاد، که ناگاه لشکرِ سغد وکش و نخشب رسیدند؛ و عدد ایشان یک‌صد و بیست‌هزار مرد بود. خاتون از صلح و آنچه فرستاده بود پشیمان شد و آن مال بازگرداند. سعید گفت: «بر همان قولم، وآن‌مال بازفرستند‌.» خاتون گفت: «ما را صلح نیست.» آنگاه لشکرها جمع شدند و در مقابله یکدیگر ایستادند و صفها برکشیدند. خدای تعالی بیم در دل کافران انداخت تا آن‌همه لشکرهای کافران بازگشتند بی‌جنگ، و خاتون تنها ماند. باز کس فرستاد، و صلح خواست و مالْ زیادت کرد، و به‌تمامی فرستاد. سعید گفت من اکنون به سغد و سمرقند می‌روم، و تو به‌راهِ منی، از تو گروی باید تا راه بر من نگیری و مرا نرنجانی. خاتون هشتادتن از مَلِک‌زادگان و دهقانان بخارا به‌گرو به سعید داد، و سعید از درِ بخارا بازگشت و رفت و هنوز می‌رود.
و چون سعید ابن عثمان از کارهای بخارا فارغ شد، به سمرقند و سغد رفت، و جنگهای بسیار کرد و ظفرْ اورا بود. و آن‌روز سمرقند را پادشاهی نبود، و از سمرقند سی‌هزار تن بَرده کرد، و مالِ بسیار آورد. چون به‌بخارا رسید، خاتون کس فرستاد و گفت: «چون به سلامت بازگشتی آن گرو به ما بده.» سعید گفت: «من هنوز از تو ایمن نشده‌ام. گرو با من باشد تا از جیحون بگذرم.» چون از جیحون بگذشت خاتون باز کس فرستاد. گفت: «باش تا به مرو رسم.» چون به مرو رسید باز خاتون کس فرستاد. گفت: «تا به نیشابور رسم.» چون به نیشابور رسید، گفت: «تا به کوفه رسم، و از آنجا به مدینه.» چون به مدینه رسید، غلامان را بفرمود تا شمشیرها و کمرها از ایشان بگشادند، و هرچه با ایشان بود از جامه دیبا و زر و سیم همه را از ایشان بگرفتند، و ایشان را گلیمها عوض دادند و به کشاورزی مشغولشان کردند. ایشان به‌غایت تنگدل شدند و گفتند: «این مرد را چه خواری ماند که با ما نکرد؟! ما را به بندگی گرفته و کارِ سخت می‌فرماید. چون در استحفاف خواهیم هلاک شدنْ باری به‌فائده هلاک شویم.» پس به سرای سعید اندرآمدند، و درها بربستند و سعید را بکشتند، و خویشتن را نیز به‌کشتن دادند.
هربار که لشکرِ اسلام به‌بخارا آمدی جنگ کردی تابستان، و زمستان بازرفتی. و این خاتون با هرکه بیامدی لختی جنگ کردی، و باز صلح کردی. … قُتَیبَه ابن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود، باز ردّت آورده کافر شده بودند. این بارِ چهارم قُتَیبَه جنگ کرده شهر بگرفت. و ازبعدِ رنجِ بسیار اسلام آشکارا کرد، و مسلمانی اندر دلِ ایشان بنشاند. به هر طریقی کار بر ایشان سخت کرد و ایشان اسلام پذیرفتند به‌ظاهر، و به‌باطنْ بت‌پرستی می‌کردند. قُتَیبَه چنان صواب دید که اهل بخارا را فرمود یک نیمه از خانه‌های خویش به‌عرب دادند، تا عرب با ایشان باشند و از احوالِ ایشان با خبر باشند، تا به ضرورت مسلمان باشند. به‌این طریق مسلمانی آشکارا کرد، و احکام شریعت بر ایشان لازم گردانید، و مسجدها بنا کرد، و آثار کفر و رسمِ گبری برداشت، و جِدِّ عظیم می‌کرد، و هرکه در احکامِ شریعت تقصیری کردی عقوبت می‌کرد، و مسجدِ جامع بنا کرد، و مردمان را فرمود تا نمازِ آدینه آوردند تا اهل بخارا را ایزد تعالی ثواب این خیرْ ذخیره آخرتِ او کند.
قُتَیبَه ابن مسلم مسجد جامع بنا کرد اندر حصارِ بخارا به‌سالِ ۹۴. مر اهلِ بخارا را فرمود تا هر آدینه در آنجا جمع شدندی، چنانکه هر آدینه منادی فرمودی «هرکه به نماز آدینه حاضر شود دو درم بدهم.» و مردمانِ بخارا به اولِ اسلام در نمازْ قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن. و چون وقتِ رکوع شدی، مردی بودی که درپسِ ایشان بانگ زدی «بَکُنیتان کُنیت». و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی «نگونبان کنیت».
مردمان بیکند امان خواستند؛ قُتَیبَه صلح کرد و …