بخش نخستِ کتاب تاریخ بخارا شامل معرفی بخارا و روستاها و جایها و اماکن و بناها و کارگاههای منطقهی بخارا است بخش دوم شامل چهگونگی فتح بخارا به دست لشکریان عرب و اسلام است
و بخش سوم شامل تاریخ سلطنت امیران سامانی است
گزیدههائی ازآنچه دراین کتاب میخوانید:
چون بیدون بخاراخداه بمرد کودک او خردسال بود و خاتون که زن او بود به سلطنت نشست.
در سال ۵۶ سعید ابن عثمان از جیحون بگذشت و بهبخارا آمد. خاتون کس فرستاد و گفت: «بر همان صلحم که با عبیدالله زیاد کردهام.» و ازآن مال بعضی فرستاد، که ناگاه لشکرِ سغد وکش و نخشب رسیدند؛ و عدد ایشان یکصد و بیستهزار مرد بود. خاتون از صلح و آنچه فرستاده بود پشیمان شد و آن مال بازگرداند. سعید گفت: «بر همان قولم، وآنمال بازفرستند.» خاتون گفت: «ما را صلح نیست.» آنگاه لشکرها جمع شدند و در مقابله یکدیگر ایستادند و صفها برکشیدند. خدای تعالی بیم در دل کافران انداخت تا آنهمه لشکرهای کافران بازگشتند بیجنگ، و خاتون تنها ماند. باز کس فرستاد، و صلح خواست و مالْ زیادت کرد، و بهتمامی فرستاد. سعید گفت من اکنون به سغد و سمرقند میروم، و تو بهراهِ منی، از تو گروی باید تا راه بر من نگیری و مرا نرنجانی. خاتون هشتادتن از مَلِکزادگان و دهقانان بخارا بهگرو به سعید داد، و سعید از درِ بخارا بازگشت و رفت و هنوز میرود.
و چون سعید ابن عثمان از کارهای بخارا فارغ شد، به سمرقند و سغد رفت، و جنگهای بسیار کرد و ظفرْ اورا بود. و آنروز سمرقند را پادشاهی نبود، و از سمرقند سیهزار تن بَرده کرد، و مالِ بسیار آورد. چون بهبخارا رسید، خاتون کس فرستاد و گفت: «چون به سلامت بازگشتی آن گرو به ما بده.» سعید گفت: «من هنوز از تو ایمن نشدهام. گرو با من باشد تا از جیحون بگذرم.» چون از جیحون بگذشت خاتون باز کس فرستاد. گفت: «باش تا به مرو رسم.» چون به مرو رسید باز خاتون کس فرستاد. گفت: «تا به نیشابور رسم.» چون به نیشابور رسید، گفت: «تا به کوفه رسم، و از آنجا به مدینه.» چون به مدینه رسید، غلامان را بفرمود تا شمشیرها و کمرها از ایشان بگشادند، و هرچه با ایشان بود از جامه دیبا و زر و سیم همه را از ایشان بگرفتند، و ایشان را گلیمها عوض دادند و به کشاورزی مشغولشان کردند. ایشان بهغایت تنگدل شدند و گفتند: «این مرد را چه خواری ماند که با ما نکرد؟! ما را به بندگی گرفته و کارِ سخت میفرماید. چون در استحفاف خواهیم هلاک شدنْ باری بهفائده هلاک شویم.» پس به سرای سعید اندرآمدند، و درها بربستند و سعید را بکشتند، و خویشتن را نیز بهکشتن دادند.
هربار که لشکرِ اسلام بهبخارا آمدی جنگ کردی تابستان، و زمستان بازرفتی. و این خاتون با هرکه بیامدی لختی جنگ کردی، و باز صلح کردی. … قُتَیبَه ابن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود، باز ردّت آورده کافر شده بودند. این بارِ چهارم قُتَیبَه جنگ کرده شهر بگرفت. و ازبعدِ رنجِ بسیار اسلام آشکارا کرد، و مسلمانی اندر دلِ ایشان بنشاند. به هر طریقی کار بر ایشان سخت کرد و ایشان اسلام پذیرفتند بهظاهر، و بهباطنْ بتپرستی میکردند. قُتَیبَه چنان صواب دید که اهل بخارا را فرمود یک نیمه از خانههای خویش بهعرب دادند، تا عرب با ایشان باشند و از احوالِ ایشان با خبر باشند، تا به ضرورت مسلمان باشند. بهاین طریق مسلمانی آشکارا کرد، و احکام شریعت بر ایشان لازم گردانید، و مسجدها بنا کرد، و آثار کفر و رسمِ گبری برداشت، و جِدِّ عظیم میکرد، و هرکه در احکامِ شریعت تقصیری کردی عقوبت میکرد، و مسجدِ جامع بنا کرد، و مردمان را فرمود تا نمازِ آدینه آوردند تا اهل بخارا را ایزد تعالی ثواب این خیرْ ذخیره آخرتِ او کند.
قُتَیبَه ابن مسلم مسجد جامع بنا کرد اندر حصارِ بخارا بهسالِ ۹۴. مر اهلِ بخارا را فرمود تا هر آدینه در آنجا جمع شدندی، چنانکه هر آدینه منادی فرمودی «هرکه به نماز آدینه حاضر شود دو درم بدهم.» و مردمانِ بخارا به اولِ اسلام در نمازْ قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن. و چون وقتِ رکوع شدی، مردی بودی که درپسِ ایشان بانگ زدی «بَکُنیتان کُنیت». و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی «نگونبان کنیت».
مردمان بیکند امان خواستند؛ قُتَیبَه صلح کرد و مال بستد، و ورقاء ابن نصر باهلی را بر ایشان امیر کرد، و او روی بهبخارا آورد. … اندر بیکند مردی بود اورا دو دختر بود باجمال. ورقاء ابن نصر هر دو را بیرون آورد. اینمرد گفت: «بیکند شهری بزرگ است؛ چرا از همه شهر دو دختر من میگیری؟» ورقاء جواب نداد. مرد بِجَست و کاردی بزد، ورقاء را به ناف اندرآمد ولیکن کاری نیامد و کشته نشد. چون خبر به قُتَیبَه رسید بازگشت، و هرکه در بیکند اهل جنگ بود همه را بکشت؛ و آنچه باقی مانده بود بَرده کرد؛ چنانکه اندر بیکند کس نماند، و بیکند خراب شد. پس بیکند سالهای بسیار خراب بماند. و اهل بیکند بازارگانان بودند و بیشتر بهبازرگانی رفته بودند به ولایت بلده چین و جای دیگر. و چون بازگشتند فرزندان و زنان و اقرباء خویش را طلب کردند و بخریدند از عرب. و باز بیکند را آبادان کردند.داستان المقنع و ماه نخشب نیز بخشی از این کتاب است که خواهید خواند
دانلود کل کتاب کمتر از یک مگابایت هست (متن کامل را دانلود کند)
متن کامل کتاب برای عزیزانی که سرعت انرنت بالا دارند
دیدگاهها
سلام
بسیار وبلاگ خوبی دارید
ممنون
پیشنهاد کتاب های تاریخی رو در بخشی جدا از کتاب های علوم غریبه و …. قرار بدید فکر کنم بهتر باشه . البته بعضی کتاب های علوم عریبه خودشون تاریخی محسوب میشن ولی ممکنه برخی علاقه نداشته باشن در چند پاراگراف توضیح تاریخی بدید و از کتاب هایی که فقط تاریخی هستند جدا کنید . ( البته قصد جسارت نداشتم )
ممنون