بایگانی برچسب: حسین منزوی

بهار تویی

هزار گل اگرم هست ، هر هزار تویی گل اند اگر همه اینان ، همه بهار تویی به گرد حُسن تو هم ، این دویدگان نرسند پیاده اند حریفان و شهسوار تویی زلال چشمه‌ جوشیده از دل سنگی الا که آینه‌ صبحِ بی ‌غبار تویی دلم هوای تو دارد ، هوای زمزمه ات بخوان که …

ماه و پلنگ

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود … و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت شروع وسوسه‌ای در من به …