شعر

بگو کی باران خواهد آمد؟ | دکلمه

آن روز
که نم‌نم باران هم می‌آمد،
اشتباهِ ما
شمارشِ یکی در میانِ حروفِ دریا بود،
ما برای نوشتنِ اسامیِ دوستانمان
کلمه کم‌آورده بودیم.

نمی‌گویم از هر چه بودنِ حالای ما
آینده هم آسوده خواهد گذشت،
اما لااقل یک حرفی بزن، چیزی بگو!
رازی که باد از شمال بیاید وُ
شنیدن از جنوبِ گریه ببارد.

پس این همان کمی آرامش بی‌جهت،
کی خواهد رسید؟!

در حیرتم اینجا
این بید سر به راه … چرا؟
چرا این همه خسته و خاموش
از شکستنِ سرشاخه‌های بلندِ خود حرفی نمی‌زند!
آیا سکوت
همیشه سرآغازِ تمرینِ ترانه و گفت‌وگوی باران است!؟
پس تو که با فالِ سبز علف آشناتری،
بگو کی باران خواهد آمد؟

شنیدن دکلمه..

درد، نام دیگر من است | قیصر (دکلمه)

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

قیصر امین پور

به یاد آر

نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه
به خاطر سایه‌ی بام کوچکش
به خاطر ترانه‌ای کوچک‌تر از دست‌های تو

نه به خاطر جنگل‌ها
نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشمهای تو

نه به خاطر دیوارها
به خاطر یک چپر
نه به خاطر همه انسانها
به خاطر نوزادِ دشمنش شاید

نه به خاطر دنیا
به خاطر خانه‌ی تو
به خاطر یقینِ کوچکت
که انسان، دنیایی ست

به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
به خاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگِ من
و لبهای بزرگ من بر گونه‌های بی گناه تو

ادامه شعر و تماشای کلیپ ..

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد

آن شب آمدم | سیدعلی صالحی | نشانی‌ها | بندر انزلی

من البته آن شب آمدم
آمدم حتی تا همان کاشیِ لَبْ‌لعابیِ آبی
تا همان کاشیِ شبْ شکسته‌ی هفتم،
اما جز فال روشنی از رازِ حافظ و
عَطرِ غریبی از گیسوی خیسِ تو با من نبود.
آمدم، در زدم، بوی دیوار و دلْ‌دلِ آبی دریا می‌آمد،
نبودی و هیچ همسایه‌ای انگار تُرا نمی‌شناخت،
دیگر از آن همه کاشی
از آن همه کلمه، کبوتر و ارغوان انگار
هیچ نشانه‌ی روشنی نبود،
کسی از کوچه نمی‌گذشت
تنها مادری از آوازِ گریه‌های پنهانی
از همان بالای هشتیِ کوچه می‌آمد،
نه شتابی در پیش و
نه زنبیلی در دَست
فقط انگار زیر لب چیزی می‌گفت.
خاموش و خسته
صبور و بی‌پاسخ از کنار نادیده‌ام گذشت.

آه اگر بمیرم این لحظه
چه کبوترانی که دیگر از بالای آسمان
به بامِ حَرَم باز نخواهند گشت!

ری‌را جان!
میان ما مگر چند رودِ گِل‌آلودِ پُر گریه می‌گذرد
که از این دامنه تا آن دامنه که تویی
هیچ پُلی از خوابِ پروانه نمی‌بینم …!

#سیدعلی_صالحی | قسمتی از شعر | نشانی‌ها

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود | قیصر امین پور | دکلمه

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پر از رد پای دقایق نبود
.
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود
.
اگر گوش سنگین این کوچه‌ها
فقط یک نفس می‌توانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطر سپارد
.
اگر آسمان می‌توانست یک‌ریز
شبی چشم‌های درشت تو را
جای شبنم ببارد
.
اگر رد پای نگاه تو را
باد و باران
از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد
.
اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد
.
اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را
برای کسی باز می‌کرد
و می‌شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
.
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی‌ریخت
.
اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد
.
اگر کوه‌ها کر نبودند
اگر آب‌ها تر نبودند
اگر باد می‌ایستاد
.
اگر حرف‌های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می‌توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
.
تو را می‌توانستم ای دور
از دور
یک‌بار دیگر ببینم…
.
.
#قیصر_امین_پور
دکلمه در ادامه پست…