آن روز
که نمنم باران هم میآمد،
اشتباهِ ما
شمارشِ یکی در میانِ حروفِ دریا بود،
ما برای نوشتنِ اسامیِ دوستانمان
کلمه کمآورده بودیم.
نمیگویم از هر چه بودنِ حالای ما
آینده هم آسوده خواهد گذشت،
اما لااقل یک حرفی بزن، چیزی بگو!
رازی که باد از شمال بیاید وُ
شنیدن از جنوبِ گریه ببارد.
پس این همان کمی آرامش بیجهت،
کی خواهد رسید؟!
در حیرتم اینجا
این بید سر به راه … چرا؟
چرا این همه خسته و خاموش
از شکستنِ سرشاخههای بلندِ خود حرفی نمیزند!
آیا سکوت
همیشه سرآغازِ تمرینِ ترانه و گفتوگوی باران است!؟
پس تو که با فالِ سبز علف آشناتری،
بگو کی باران خواهد آمد؟
شنیدن دکلمه..