پربازدید

فکر را پر بدهید | محمد دلیلی | این شعر از نیما نیست !

فکر را پر بدهید

و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر

” فکر باید بپرد ”

برسد تا سر کوه تردید

و ببیند که میان افق باورها

کفر و ایمان چه به هم نزدیکند

” فکر اگر پربکشد ”

جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ

سینه ها دشت محبت گردد

دستها مزرع گلهای قشنگ

” فکر اگر پر بکشد ”

هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست

همه پاکیم و رها

دکتر  محمد دلیلی | سایه‌ سبز

درد من حصار برکه نیست | از صمد بهرنگی نیست

حتما تا الان این جمله را دست کم یک بار در صفحه فیس بوک یا اینستاگرام دوستانتان یا گروه های تلگرامی دیده‌اید. یا شاید هم خود شما از آن دست کسانی باشید که آن را روی دیوارشان (Wall) در فیس بوک یا استاتوس‌های تلگرام و اینستاگرام و واتساپ… به اشتراک گذاشته‌اید. اما وقتی امروز برای بار اِنُم این جمله جلوی چشمم پدیدار شد تصمیم گرفتم یک پست در موردش بگذارم!

‏درد من حصار برکه نیست ،
درد من زیستن با ماهیانی ست که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است

#صمد_بهرنگی
#ماهی_سیاه_کوچولو

این سخن بی‌شک از صمد بهرنگی نیست! ماهی سیاه کوچولو، یک کتاب برای کودکان است که تنها چند ده صفحه بیشتر ندارد.
من نمی‌فهمم چرا ملت یه کتاب کوچک را اول مطالعه نمیکنند تا بعد نظرشان را درباره «قطعه‌های زیبایش» نقل کنند.
اگر شما این متن را در کتاب ماهی سیاه کوچولو دیدید عکس بگیرید و برای من بفرستید.

بوسه – هوشنگ ابتهاج

گفتمش:
ـ «شیرین‌ترین آواز چیست؟»
چشم غمگینش به‌رویم خیره ماند،
قطره‌قطره اشکش از مژگان چکید،
لرزه افتادش به گیسوی بلند،
زیر لب، غمناک خواند:
ـ «نالۀ زنجیرها بر دست من!»
گفتمش:
ـ «آنگه که از هم بگسلند . . .»
خندۀ تلخی به لب آورد و گفت:
ـ «آرزویی دلکش است، اما دریغ
بختِ شورم ره برین امید بست!
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره‌های ساحل مغرب شکست! . . .»
من به‌خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می‌گریست.
گفتمش:
ـ «بنگر، درین دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی ست!»
سر به سوی آسمان برداشت، گفت:
ـ «چشم هر اختر چراغ زورقی‌ست،
لیکن این شب نیز دریایی‌ست ژرف!
ای دریغا شبروان! کز نیمه‌راه
می‌کشد افسونِ شب در خوابشان . . .»
گفتمش:
ـ «فانوس ماه
می‌دهد از چشم بیداری نشان . . .»
گفت:
ـ «اما، در شبی این‌گونه گُنگ
هیچ آوایی نمی‌آید به‌گوش . . .»
گفتمش:
ـ «اما دل من می‌تپید.
گوش کُن اینک صدای پای دوست!»
گفت:
ـ «ای افسوس! در این دام مرگ
باز صید تازه‌ای را می‌برند،
این صدای پای اوست . . .»
گریه‌ای افتاد در من بی‌امان.
در میان اشک‌ها، پرسیدمش:
ـ «خوش‌ترین لبخند چیست؟»
شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت،
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند،
گفت:
ـ «لبخندی که عشق سربلند
وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!»
من زجا برخاستم،
بوسیدمش.

#هوشنگ_ابتهاج
آینه در آینه

برای دیدن فیلم شعرخوانی استاد ابتهاج ⁦⬅️⁩

تاسیان – هوشنگ ابتهاج

«تاسیان» کلمه‌ای است در گویش #گیلکی. این کلمه را درباره‌ی وقتی کسی می‌رود سفر یا دیگر پیش‌تان نیست می‌گویند. به غمی که از نبودن کسی پیش می‌آید ،حس غم و دل‌تنگی ناشی از جای خالی کسی که به حضورش عادت کردی. جای‌گزینی غیر از “خالی بودن جا” در زبان فارسی برای‌اش وجود ندارد یا من یادم نمی آید. 
اما همین معادل هم ادای دین نمی‌کند؛ آن‌قدری از پس معنی ِ #تاسیان بودن بر نمی‌آید این “جای کسی خالی بودن”. وقتی خانه تاسیان می‌شود یعنی دست و دل‌ات به هیچ کاری نمی‌رود از بس که با نبودن او خودت را هم گم کرده‌ای. با بغض کاری نداریم چون قبل‌تر کارش را انجام داده و توی کمد لباسی، آشپزخانه‌ای، دستشویی‌ای، جایی به ثمر نشسته است.  اما یزدانی خرم توی معرفی کتاب «تاسیان»ِ ابتهاج، درباره‌ی این کلمه نوشته: «گویا به حالتی می‌گویند بعد از مرگ، سکراتی که بعد از رها شدن جان، انسان به آن دچار می شود. شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی. منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض » نمی‌دانم چه‌‌‌قدر درست هست یا نیست این معنی…

اما در این #فیلم #ابتهاج کلمه تاسیان را شرح میدهد و #تاسیانه‌ی خود را میخواند؛
خانه دل تنگ ِ غروبی خفه بود
مثل ِ امروز …. در ادامه بخوانید ⁦⬅️⁩

طاهره، طاهره‌ی عزیزم | بخوانید از عشق بی‌فرجام اما جاودان غلامحسین ساعدی

مردی که در جوانی درگیر عشقی شورانگیز و پنهانی به «طاهره کوزه‌گرانی» دختر تبریزی می‌شود و اغلب نامه‌هایش بی‌جواب می‌ماند. در یکی از نامه‌ها او یک صفحه تمام تنها نام معشوق را تکرار کرده و در پایان می‌نویسد: «طاهره‌ام، دوستت دارم.»

‏سال‌های سال کسی از این عشق خبر نداشت؛ حتا دوستان نزدیک ساعدی. تا اینکه چند سال پس از مرگ «طاهره کوزه‌گرانی» خواهرزاده او ۴۱ نامه‌ای که این نویسنده بزرگ به خاله‌اش نوشته بود را در قالب کتاب «طاهره، طاهره‌ی عزیزم» منتشر کرد. نامه‌هایی که خبر از عشقی سوزان و البته بی‌فرجام می‌داد.

‏«مهرداد کامروز» -خواهرزاده طاهره- در جایی گفته: «خاله‌اش سال‌ها در مورد ساعدی سکوت کرد و هیچگاه هم ازدواج نکرد.» او یکی از علل بی‌ثمری عشق ساعدی و طاهره را تفاوت موجود میان خانواده مرفه و طرفدار استبداد کوزه‌گرانی و خانواده متوسط و طرفدار مشروطه ساعدی دانسته است.

‏محتوای نامه‌ها نشان می‌دهد این عشق ریشه عمیقی داشته و از نوجوانی آنها آغاز شده. ساعدی در یکی از نامه‌ها نوشته:

طاهره‌ی عزیزم
حالا حق دارم از تو قهر کنم یا نه؟ از کجا بدانم فراموش نشده‌ام؟ مثل روزهای گذشته، مثل ایام بچگی هنوز به فکر من هستی؟ از کجا می‌توانم بفهمم؟…

‏کتاب که در سال ۱۳۸۹ و حدود ۶ سال پس از مرگ طاهره به چاپ رسید، شامل ۴۱ نامه ساعدی به معشوق است. بسیاری از نامه‌ها بدون جواب ماندند. اما نشانه‌هایی هست که طاهره هم گاهی پاسخ عاشقش را می‌داده است:
«امسال هم برای من پیراهن میبافی یا خیر؟ اینها را بگو، برایم از خودت حرف بزن مثل همیشه»

‏طاهره بسیار عزیز و دوست داشتنی‌ام، من پسری نیستم که با نامه نوشتن شیله پیله‌ای در کارم باشد، من تو را دوست دارم، سعادت تو را بیش از عشق خود دوست دارم، زندگی آسوده‌ی پر عشق و محبت برای تو آرزومندم،
منتظر نامه‌ی پنجم باش، کسی که بیش از جان خود تو را دوست دارد:
غ – س

۳۲/۶/۱۲

‏به نظر می‌رسد هر چه ساعدی بیشتر نیاز کرده، طاهره نازش…ادامه⬅

باران که شدى مپرس ، این خانه‌ی‌ کیست از مولانا نیست

این شعر از #مولانا نیست

باران که شدى مپرس ، این خانه‌ی‌ کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه‌ یکیست

باران که شدى، پیاله‌ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه‌ یکیست

باران! تو که از پیش خدا مى‌آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست

بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست

با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعره‌ى مستانه یکیست

این بى‌خردان، خویش، خدا مى‌دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکیست

از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست

گر درک کنى خودت خدا را بینى
درکش نکنى , کعبه و بتخانه یکیست

شاعر : مهدی مختار زاده

بد نیست نگاهی به شایعه زیر بندازیم که در شبکه های مجازی دست به دست می چرخد: