- ۱
به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم
سپس در برابر این تصمیم بزرگ وحشت کردم
به تو قول دادم که برنگردم
و قول دادم از اشتیاق نمیرم
اما مردم
و بارها برگشتم
بارها تصمیم گرفتم که دست بردارم
اما یادم نمیآید دست برداشته باشم
- ۲
قولهایی بزرگتر از اندازهی خودم دادم
فردا روزنامهها دربارهام چه خواهند گفت؟
حتما خواهند نوشت دیوانه شده
خواهند نوشت خودکشی کرده
به تو قول دادم ضعیف نباشم … اما بودم
درباره چشمانت شعر نگویم … اما گفتم
قول دادم که …
قول دادم…
قول،،،
و هنگامی که به خنگی خودم پیبردم خندیدم
- ۳
به تو قول دادم که وقتی موهایت از مقابلم میگذرند بیتفاوت باشم
اما آنگاه که همچون موج شب سر راهم قرار گرفتند
فریاد زدم
قول دادم وقتی که اشتیاق، درونم را در هم فشرد، چشمانت را نادیده بگیرم
اما وقتی دیدمشان که اطرافم را ستاره باران کردند
آه کشیدم
قول دادم که دیگر برایت نامه نفرستم
اما -علیرغم تصمیمم- نوشتم
قول دادم در هیچ جایی که تو باشی من نباشم
اما وقتی با خبر شدم که شام دعوتی من هم آمدم
قول دادم که دیگر دوستت نداشته باشم
اما کی کجا و چگونه قول دادم؟ نمیدانم
من از شدت صداقت دروغ گفتم
و خدا را شکر که دروغ گفتم
- ۴
با کمال خونسردی و خنگی قول دادم
که تمام پلهای پشت سرم را خراب کنم
محرمانه تصمیم به کشتن تمام زنان گرفتم
و علیه تو اعلام جنگ کردم
و هنگامی که به روی سینههایت اسلحه کشیدم
شکست خوردم
و هنگامی که دستان صلح طلب تو را دیدم
لرزیدم
قول دادم که …
قول دادم…
قول…
و تمام قولهایم دود شدند و به هوا رفتند
- ۵
قول دادم شبها به تو زنگ نزنم
و وقتی مریض شدی به تو فکر نکنم و نگرانت نباشم
و به تو گل ندهم
و دستانت را نبوسم
اما شب به تو زنگ زدم
و برایت گل فرستادم
و میان چشمانت را بوسیدم تا سیر شدم
قول دادم که…
قول دادم…
قول…
و هنگامی که خنگیام را فهمیدم، خندیدم
- ۶
قول دادم که پنجاه بار تو را ذبح کنم
اما وقتی پیراهن آغشته به خونم را دیدم
مطمئن شدم که خودم ذبح شدم
مرا جدی نگیر
وقتی عصبانی میشوم.. وقتی از کوره در میروم..
وقتی آتش میگیرم.. وقتی خاموش میشوم
من از شدت صداقت دروغ میگفتم
و خدا را شکر که دروغ گفتم
- ۷
به تو قول دادم فورا تمامش کنم
اما وقتی دیدم قطرههای اشک از چشمانت فرو میغلتند
دستپاچه شدم
و آنگاه که چمدانها را روی زمین دیدم
فهمیدم که تو به این سادگیها قابل کشتن نیستی
تو وطنی
تو قبیلهای
تو قصیدهای پیش از سروده شدن
تو دفتری تو راه و مسیری
تو کودکی هستی
تو ترانهی ترانههایی
تو ساز و آوازی
تو درخشندهای
تو پیامبری
- ۸
قول دادم چشمانت را از دفتر خاطراتم پاک کنم
اما نمیدانستم با این کار زندگیام را از صحنهی وجود پاک خواهم کرد
و نمیدانستم -با وجود اختلاف کوچکمان- تو منی و من توام
به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم
وای چه حماقتی
با خودم چه کار کردم؟
من از شدت صداقت دروغ میگفتم
و خدا را شکر که دروغ گفتم
- ۹
به تو قول دادم که تا پنج دقیقهی دیگر اینجا نباشم
اما کجا بروم؟
خیابانها خیس باراناند
به کجا وارد شوم؟
کافهها پر از دلتنگیاند
تنها به دریا بزنم؟
در حالی که دریا و قلعه و سفر تویی
اجازه هست تنها ده دقیقهی دیگر، تا بند آمدن باران پیشت بمانم؟
مطمئن باش بعد از صاف شدن آسمان و آرام شدن بادها خواهم رفت
و اگر هم نشد به عنوان مهمان تا صبح پیش تو خواهم ماند
- ۱۰
به تو قول دادم
مثل دیوانهها بار دیگر دوستت نداشته باشم
و همچون گنجشک به سمت درختان بلند سیبت یورش نبرم
و هنگامی که به خواب رفتهای موهایت را شانه نکنم ای گربهی گرانبهای من
بهت قول دادم که اگر همچون یک ستارهی پا برهنه بر من فرود آمدی، بقیهی عمرم را با تو هدر ندهم
بهت وعده دادم جنون سرکشم را افسار کنم
و اما بسیار خوشبختم که من همچنان به گونهای شدیدا افراطی عاشقتم
کاملا مثل بار اول
- ۱۱
به تو قول دادم که در طول سال با تو عشقبازی نکنم
و صورتم را زیر جنگل موهایت پنهان نسازم
و در ساحل چشمانت به شکار صدف نروم
چگونه من چنین حرف سخیفی بر زبان راندهام؟
در حالیکه چشمان تو منزل من و سرزمین صلح است
و چگونه به خودم اجازه دادم احساسات مرمر را جریحه دار کنم؟
در حالیکه میان من و تو نان و نمک و پیالهی شراب و آواز کبوتر بوده است؟
و در حالیکه تو آغاز هرچیز و پایان شیرین هرچیزی هستی
- ۱۲
به تو قول دادم برنگردم
اما برگشتم
و از اشتیاق نمیرم اما مردم
به چیزهایی بزرگتر از خودم قول دادم
با خودم چکار کردم؟
از شدت صداقت دروغ گفتم
و خدا را شکر که دروغ گفتم