کابوس

.
دارد کابوس می روید
از بنفشه ها
که کاشته ای بر بلند پیرهنم
و هزار مار
که می لولند
بر دوش خسته ی خاطره هام
من از هزارتوی اساطیر آمده ام
و تقدیرم
آینه ای زنگار گرفته است
آویخته از معبد الهه ای دوردست
که خدا را
پسر می زاید
و دامنش در دست مردان فاحشه می درد
و باد می برد او را…
هزار سال است که مرده ام
و خودم را به زندگی زده ام
و خودت را
بخواب… !
هنوز تگرگ می بارد
و کابوس
از بنفشه زار تنم….
#مهتاب_سالاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *