دعوتید به آرامش | مرغ دریایی ⁴

چه می کشی به رخم، ابرِ آسمان ها را
که بُرده چشمِ تَرم، آبرویِ دریا را

چه دوستی است ندانم که با دلم کردی؟
که جز تو بر همه کس، تنگ می کند جا را

نفس گشاده چو موجم چه غم اگر بادی
به ساحلی نرساند سفینۀ ما را

به شهپری که از آن می پرد دلِ مشتاق
به زیرِ سایه کشم آشیان عنقا را

مجالِ ناله به مرغِ سحر نخواهم داد
شبی که واکنم از سر خیال فردا را

ز خویشتن به درم ای جنونِ ره نشناس!
چگونه فرق گذارم ز شهر صحرا را

از آن شکسته به زندانِ غربتی «شیون»
که یوسفت نخرد نازِ هر زلیخا را

#شیون_فومنی
فیلم در ادامه نوشته..

فکر را پر بدهید | محمد دلیلی | این شعر از نیما نیست !

فکر را پر بدهید

و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر

” فکر باید بپرد ”

برسد تا سر کوه تردید

و ببیند که میان افق باورها

کفر و ایمان چه به هم نزدیکند

” فکر اگر پربکشد ”

جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ

سینه ها دشت محبت گردد

دستها مزرع گلهای قشنگ

” فکر اگر پر بکشد ”

هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست

همه پاکیم و رها

دکتر  محمد دلیلی | سایه‌ سبز

مرأ با می اشک چومان بنأیی تنها بوشوئی

مرأ با می اشک چومان
بنأیی تنها بوشوئی
جی تی غم می دامنأ تو …
چأکودی دریا بوشویی
بوشویی تو اما تی نشان ای زیبا …
بمانسته برجا بوخودا تا دونیا …
ایسه یار جان برپا …
ایسأمه تی رافا

مرا هأی گوفتی تو،
تی مرا یار وفا دارم ، وفا دارم ، وفا دارم
بی وفا تی وفایأ ……..

فیلمو در ادامه نوشته ببینید

چیزی فسرده است و نمی‌سوزد امسال در سینه در تنم!

بی‌آن‌که دیده بیند،
در باغ
احساس می‌توان کرد
در طرحِ پیچ‌پیچِ مخالف‌سرای باد
یأسِ موقرانه‌ی برگی که
بی‌شتاب
بر خاک می‌نشیند.

ـ□ 

بر شیشه‌های پنجره
آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.

با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه‌خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.

ـ□

این
فصلِ دیگری‌ست
که سرمایش
از درون

نیاز دارم که نام‌ات را بر زبان بیاورم

امروز نیاز دارم که نام‌ات را بر زبان بیاورم؛
و مثل کودکی که مشتاقٍ یک تکه‌ شیرینی‌ست،
ْ مشتاقِ تک‌تک حروفِ نام تو هستم.

مدت‌هاست که نام‌ات را بالای نامه‌هایم ننوشته‌ام؛
و آن را همچون خورشیدی بالای برگه نکاشته‌ام؛
و از آن گرم نمی‌شوم،
اما امروز که #پاییز به من تاخته؛
و پنجره‌هایم را گرفته،
نیاز دارم که نام‌ات را بر زبان بیاورم.
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم.
به لباس نیاز دارم،
به پالتو؛
و به تو
ای ردای بافته‌شده از شکوفه‌ی پرتقال
ْ و گل‌های شب‌بو!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نزار_قبانی
برگردان: #حسین_خسروی

ربیع آمد …

ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد
شقایق ها و ریحان ها و لاله خوش عذار آمد

کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد
مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد

کفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابد
شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد

کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او
ولیکن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد

کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید
رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد

#مولوی /غزل۸۹